در حکایت امده در عشق رفاقت میکنم
از میو میخانه و ساقی روایت میکنم
دختی دیدمو گفتم چطور هس حالت
طعنهای زد به منو گفت چه کثافت میکنم
پیمانهای دادمو گفتم بفرما عاجل
ضربهای زد به سرم رفت،چه نگاهت میکنم
داد فریادی زدم برگرد عزیزم رخ پری
نیم نگاهی کردو گفت از تو شکایت میکنم
دل مارا این جهانو آن جهان بکشس ولی
عابدی گف پسر زهرام صدایت میکنم
دستو پا گم کردمو گشتم به دنبالش نبود
اینها زِ سر پیر عَلمدار کتابت میکنم
من در ته چاهو عشق یوسف با من
این زلیخاه زمان حس ندامت میکند
وحیت آمد به دلم یوسف زهرا دریاب
گفتی ز میو میخانه جدایت میکنم
من دلم را عاشق سقای بی سر میکنم
(عاشق مردی ک) گف #پدرت را من شفاعت میکنم
بازدید : 303
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 22:16